کاروان گلها
حاوی بهترین غزلیات شورانگیز از شعرای نامی ایران

«خانه ی دوست کجاست؟»در فلق بود که پرسید سوار،آسمان مکثی کرد.

رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید

و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:؟

«نرسیده به درخت،

کوچه باغی است که که از خواب خدا سبز تر است

و در آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است.

می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ،سر به در می آرد،

پس به سمت گل تنهایی می پیچی،

دو قدم مانده به گل،

پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی

و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد.

در صمیمیت سیال فضا،خش خشی می شنوی:

کودکی می بینی

رفتهاز کاج بلندی بالا،جوجه بردارد از لانه ی نور

و از او می پرسی

خانه ی دوست کجاست.»  

سهراب سپهری

جمعه 15 مهر 1390برچسب:سهراب سپهری, خانه ی دوست کجاست؟, :: 17:52 ::  نويسنده : خلیل رنجبر

به مجنون  گفت روزی عیب  جویی

که پیدا کن به از لیلی نکویی

که لیلی گرچه درچشم تو حوری است

به هرجزئی زحسن او قصوری است

زحرف عیب جو مجنون بر  آشفت

در آن آشفتگی خندان شد و گفت

اگر در دیده ی مجنون  نشینی

به غیر از خوبی لیلی نبینی

تو کی دانی که لیلی چون نکویی است

کزو چشمت همین بر زلف و رویی است

تو قد بینی و مجنون جلوه ی ناز

تو چشم و او نگاه ناوک انداز

تو مو بینی و مجنون  پیچش مو

تو ابرو و اشارت های ابرو

دل مجنون ز شکر خنده خون است

تو لب میبینی و دندان که چون است

کسی کاو را تو  لیلی کرده ای نام

نه  آن لیلی است کز من برده آرام

وحشی بافقی

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدارا

که به ماسوا فکندی همه سایه هما را

دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین

به علی شناختم من به خدا قسم خدا را

به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند

چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را

مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ

به شرار قهر سوزد همه جان ما سوا را

برو ای گدای مسکین در خانه علی زن

که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را

به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من

چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا

به جز از علی که آرد پسری ابوالعجائب

که علم کند به عالم شهدای کربلا را

چو به دوشت عهد بندد زمیان پاکبازان

چو علی که می تواند که به سر برد وفا را

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت

متحیرم چه نامم شه ملک لا فتی را

به دو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت

که زکوی او غباری به من آر توتیا را

به امید آنکه شاید برسد به خاک پایش

چه پیام ها سپردم همه سوز دل صبا را

چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان

که زجان ما بگردان ره آفت قضا را

چه زنم چو نای هر دم ز نوای شوق او دم

که لسان غیب خوش تر بنوازد این نوا را

همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی

به پیام آشنایی بنوازد آشنا را

زنوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب

غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا

محمدحسین بهجت تبریزی- شهریار

سوی خود خوان یک رهم تا تحفه جان آرم تو را

جان نثار افشان خاک آستان آرم تو را

از کدامین باغی ای مرغ سحر با من بگوی

تا پیام طایر هم آشیان آرم تو را

من خموشم حال من می‌پرسی ای همدم که باز

نالم و از ناله‌ی خود در فغان آرم تو را

شکوه از پیری کنی زاهد بیا همراه من

تا به میخانه برم پیر و جوان آرم تو را

ناله بی‌تاثیر و افغان بی‌اثر چون زین دو من

بر سر مهر ای مه نامهربان آرم تو را

گر نیارم بر زبان از غیر حرفی چون کنم

تا به حرف ای دلبر نامهربان آرم تو را

در بهار از من مرنج ای باغبان گاهی اگر

یاد از بی برگی فصل خزان آرم تو را

خامشی از قصه‌ی عشق بتان هاتف چرا

باز خواهم بر سر این داستان آرم تو را

رمضان رفت و ندانم كه ز ما بد خشنود

يا نه! ‌انديشه آن ذوق دل ما بربود؟

عمل ما اگر اين است كه ما مي‌بينيم

نرود ماه مبارك زبر ما خشنود

از شب قدر ندانيم نشاني جز نام

چشم‌آلوده ما محرم آن حال نبود

جان از آتش نبرد خواجه كه از مطبخ او

نيست در ديده درويش نصيبي جز دود

روزه آن راست مبارك كه ز طاعت شب و روز

او نياسود و فقير از كرمش مي‌آسود

سه شنبه 15 شهريور 1390برچسب:اشعار همام تبريزي, دیوان همام تبريزي, :: 23:58 ::  نويسنده : خلیل رنجبر

ای غره ماه از اثر صنع تو غرا

وی طره شب از دم لطف تو مطرا

نوک قلم صنع تودر مبدا فطرت

انگیخته برصفحه‌ی کن صورت اشیا

سجاده نشینان نه ایوان فلک را

حکم تو فروزنده قنادیل زوایا

هم رازق بی ریبی و هم خالق بی عیب

هم ظاهر پنهانی و هم باطن پیدا

مامور تو از برگ سمن تا بسمندر

مصنوع تو از تحت ثری تا بثریا

توحید تو خواند بسحر مرغ سحر خوان

تسبیح تو گوید بچمن بلبل گویا

برقله‌ی کهسار زنی بیرق خورشید

برپرده‌ی زنگار کشی پیکر جوزا

از عکس رخ لاله عذران سپهری

چون منظر مینو کنی این چنبر مینا

بید طبری را کند از امر تو بلبل

وصف الف قامت ممدوده‌ی حمرا

از رایحه‌ی لطف تو ساید گل سوری

در صحن چمن لخلخه‌ی عنبر سارا

تا از دم جان پرور او زنده شود خاک

در کالبد باد دمی روح مسیحا

خواجو نسزد مدح و ثنا هیچ ملک را

آلا ملک العرش تبارک و تعالی

ز خاک کوی تو هر خار سوسنی است مرا
به زیر زلف تو هر موی مسکنی است مرا
برای آنکه ز غیر تو چشم بردوزم
به جای هر مژه بر چشم سوزنی است مرا
ز بسکه بر سر کوی تو اشک ریخته‌ام
ز لعل در بر هر سنگ دامنی است مرا
فلک موافقت من کبود درپوشید
چو دید کز تو بهر لحظه شیونی است مرا
از آن زمان که ز تو لاف دوستی زده‌ام
بهر کجا که رفیقی است دشمنی است مرا
هر آنکه آب من از دیده زیر کاه تو دید
یقین شناخت که بر باد خرمنی است مرا
به دام عشق تو درمانده‌ام چو خاقانی
اگر نه بام فلک خوش نشیمنی است مرا

سه شنبه 15 شهريور 1390برچسب:دیوان خاقانی, اشعار خاقانی, :: 20:48 ::  نويسنده : خلیل رنجبر

صبا ز طره جانان من چه می خواهی

ز روزگار پریشان من چه می خواهی

دلم ببردی و گویی که جان بیار ای دوست

بحیرتم که تو از جان من چه می خواهی

دو باره آمدی ای سیل غم نمی دانم

دگر ز کلبه ی ویران من چه می خواهی

جز آشیانه بلبل گلی به شاخ نماند

صبا ! دگر ز گلستان من چه می خواهی

کمال یافت نهالت ز آب چشم بهار

جز اینقدر گل خنادن من چه می خواهی

شعر از : ملک الشعراء بهار

عمر حقیقت به سر شد

عهد و وفا پی‌سپر شد

ناله‌ی عاشق، ناز معشوق

هر دو دروغ و بی‌اثر شد

راستی و مهر و محبت فسانه شد

قول و شرافت همگی از میانه شد

از پی دزدی وطن و دین بهانه شد

دیده تر شد

ظلم مالک، جور ارباب

زارع از غم گشته بی‌تاب

ساغر اغنیا پر می ناب

جام ما پر ز خون جگر شد

ای دل تنگ! ناله سر کن

از قویدستان حذر کن

از مساوات صرفنظر کن

ساقی گلچهره! بده آب آتشین

پرده‌ی دلکش بزن، ای یار دلنشین!

ناله برآر از قفس، ای بلبل حزین!

کز غم تو، سینه‌ی من پرشرر شد

کز غم تو سینه‌ی من پرشرر، پرشرر، پرشرر شد

شعر از : ملک الشعراء بهار

مرغ سحر ناله سر کن

داغ مرا تازه‌تر کن

زآه شرربار این قفس را

برشکن و زیر و زبر کن

بلبل پربسته! ز کنج قفس درآ

نغمه‌ی آزادی نوع بشر سرا

وز نفسی عرصه‌ی این خاک توده را

پر شرر کن

ظلم ظالم، جور صیاد

آشیانم داده بر باد

ای خدا! ای فلک! ای طبیعت!

شام تاریک ما را سحر کن

نوبهار است، گل به بار است

ابر چشمم ژاله‌بار است

این قفس چون دلم تنگ و تار است

شعله فکن در قفس، ای آه آتشین!

دست طبیعت! گل عمر مرا مچین

جانب عاشق، نگه ای تازه گل! از این

بیشتر کن

مرغ بیدل! شرح هجران مختصر، مختصر، مختصر کن

شعر از : ملک الشعراء بهار

درباره وبلاگ

باسلام و درود بر شما کاربر عزیز، ورود شما را به این وبلاگ خوش آمد عرض میکنم ، اين وبلاگ مجموعه اي از اشعار نامی شعرای ایران مي باشد. امیدوارم مطالب این وبلاگ مورد استفاده شما قرار گیرد اميد است قدمي كوچك در جهت اشاعه ي فرهنگ و ادبیات ایران زمین بر دارم . این وبلاگ در پايگاه ساماندهي وزارت فرهنگ اسلامي ثبت شده است.
آخرین مطالب
نويسندگان




Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت