کاروان گلها
حاوی بهترین غزلیات شورانگیز از شعرای نامی ایران

دل خود را بديدار تو حاجتمند ميدانم

                      غم هجر تو بنيادم بخواهد كندميدانم
مرا گوئي سر خود گيروپايم بسته ئي محكم
                      عظيم آشفته ام ليكن خلاص از بند ميدانم
رخت پوشيده بوداز من دل گمراه و من هرگز
                     حديث اونميگويم بكس هر چند ميدانم
تو ميگويي كزين پس من وفاورزم بلي خوبان
                     بگوئيداين حكايتهاونتوانند ميدانم
بمردم اوحدي زين پس مده پندو ببين او را
                     كه چونش عاشقم با آنكه خيلي پند ميدانم
شعر از اوحدي مراغه اي

 

ای خوشا مستانه سر در پای دلبر داشتن

دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن

نزد شاهین محبت بی پر و بال آمدن

پیش باز عشق آئین کبوتر داشتن

سوختن بگداختن چون شمع و بزم افروختن

تن بیاد روی جانان اندر آذر داشتن

اشک را چون لعل پروردن بخوناب جگر

دیده را سوداگر یاقوت احمر داشتن

هر کجا نور است چون پروانه خود را باختن

هر کجا نار است خود را چون سمندر داشتن

آب حیوان یافتن بیرنج در ظلمات دل

زان همی نوشیدن و یاد سکندر داشتن

از برای سود، در دریای بی پایان علم

عقل را مانند غواصان، شناور داشتن

گوشوار حکمت اندر گوش جان آویختن

چشم دل را با چراغ جان منور داشتن

در گلستان هنر چون نخل بودن بارور

عار از ناچیزی سرو و صنوبر داشتن

از مس دل ساختن با دست دانش زر ناب

علم و جان را کیمیاگر داشتن

همچو مور اندر ره همت همی پا کوفتن

چون مگس همواره دست شوق بر سر داشتن

ای غنچه ی خندان چرا خون در دل ما می کنی؟

خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا می کنی؟

از تیر کجتابی تو آخر کمان شد قامتم

کاخت نگون باد ای فلک با ما چه بد تا می کنی

ای شمع رقصان با نسیم آتش مزن پروانه را

با دوست هم رحمی چو با دشمن مدارا می کنی

با چون منی نازک خیال ابرو کشیدن از ملال

زشت است ای وحشی غزال٬ ما چه زیبا می کنی

امروز ما بیچارگان امید فردایش نیست

این دانی و با ما هنوز امروز و فردا می کنی؟

ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن

در گوشه ی میخانه هم ما را تو پیدا می کنی

ما شهریارا بلبلان دیدیم بر طرف چمن

شور افکن و شیرین سخن اما تو غوغا می کنی

محمد حسین بهجت تبریزی(شهریار)

یا على باز از خدا دستى به همراه بسیج

جاودان كن در جهان این جلوه و جاه بسیج

یا على خون حسینت كى رود از یادها

گو ببیند زینب این غوغاى خون خواه بسیج

اشك و خون می بارد از آفاق آذربایجان

خود به مژگان رفته آذربایجان راه بسیج

می زداید دود آه خیمه هاى سوخته

خیمه و خرگاه زد در كربلا آه بسیج

كور دل بودند اهل كوفه و بیعت شكن

قوم سلمان است این قوم دل آگاه بسیج

غرش اى شیر خدا ببر و پلنگ خفته را

تا شود صدامیان خرگوش و روباه بسیج

لشگر اسلام شد چون سیل و طوفان در خروش

كفر اگر خود كوه باشد مى‏شود كاه بسیج

رهبر از نصر من اللّه‏ داد فرمان جهاد

تا رسد فتح قریب از نصرت اللّه‏ بسیج

با شعار یا محمد شیعه و سنى یكی است

نیست جز قرآن و حق ذكرى در افواه بسیج

این سفر با فتح پایان باز مى گردد سپاه

می دهد پایان به فتح گاه و بى گاه بسیج

سر به درگاه خدا مى‏ ساید این جهد و جهاد

شهریارا تا بسایى سر به درگاه بسیج

شهریار

شنبه 5 آذر 1390برچسب:استاد محمد حسین شهریار , :: 1:26 ::  نويسنده : خلیل رنجبر

درباره وبلاگ

باسلام و درود بر شما کاربر عزیز، ورود شما را به این وبلاگ خوش آمد عرض میکنم ، اين وبلاگ مجموعه اي از اشعار نامی شعرای ایران مي باشد. امیدوارم مطالب این وبلاگ مورد استفاده شما قرار گیرد اميد است قدمي كوچك در جهت اشاعه ي فرهنگ و ادبیات ایران زمین بر دارم . این وبلاگ در پايگاه ساماندهي وزارت فرهنگ اسلامي ثبت شده است.
آخرین مطالب
نويسندگان




Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت